مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

عیدت مبارک

عزیز دلم کمتر از یک ساعت به تحویل سال مونده  یک سال با تو بودیم با هم روزهای خیلی خوبی داشتیم روزهای بدی هم داشتیم ولی روزهای بدش را فراموش میکنیم و روزهای خوبش را به یاد میسپاریم  تو سال 92غلت زدن را یاد گرفتی وای که من چه ذوقی کردم مارو شناختی اشیا را در دستت گرفتی خندیدی ذوق کردی نشستی دندان در اوردی  چهاردست و پا رفتی ایستادی با کمک وسایل خونه راه رفتی غذا خوردی مامان و بابا گفتی و از همه مهمتر راه رفتی میبینی مامانی چقدر اتفاقات خوب و شیرین در سال 92برایت افتاده و از اتفاقات بدش هم نمیگم چون قرار شد فراموششون کنیم  امیدوارم در سال جدید هم کلی اتفاقات خوب برایت پیش بیاید  عزیز دلم من و بابایی عاشقتیم این ...
29 اسفند 1392

اخرین روز از سال 1392

سلام عشق کوچولوی خودم عزیز دلم امروز اخرین روز از سال 1392 است امسال هم مثل سال گذشته انشااله لحظات خوبی کنار سفره هفت سین خواهیم داشت چون شما هستی عزیز دلم تو سال جدید برایت بهترین ارزوهارو دارم امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی گلکم همه کارها را انجام دادیم لباسهای شما کامل شده میوه شیرینی و اجیل شکلات را هم گرفتیم خونه را هم برای سال نو اماده کردیم سفره هفت سین را هم چیدیم خلاصه ااینکه همه چیز اماده است این روزها حسابی شیطون شدی راه رفتنت خوب شده کلمات بیشتری را میگی به ماهی میگی مامی خیلی مهربونی مدام من و بابایی را بوس میکنی قربونت برم با کوچکترین اهنگی نانای میکنی و از همه دل میبری ولی روزهای پایانی سال یه اتفاق خیلی بد افتاد ...
29 اسفند 1392

بازگشت از مشهد

سلام دوستان خوب و مهربانم ما از مشهد برگشتیم جای همگی خالی خیلی خوش گذشت نایب الزیاره همه شما دوستان خوبم هم بودم مهدی هم خدارو شکر خوبه و تو این سفر پسر خیلی خوبی بود الان خیلی خسته ام انشااله میام و از سفرمون بیشتر میگم و عکسهای گل پسری را هم میذارم ...
18 اسفند 1392

این روزهای ما...

سلام عزیز دل مامان این روزها خیلی سرم شلوغه به خاطر همین دیر به دیر میام اینجا اول اینکه خیلی شیطون شدی از مبل میری بالا خودتو پرت میکنی پایین بعدش گریه میکنی اخه این چه کاریه من نمیدونم هرچی اسباب بازی داری از اتاقت میاری بیرون میریزی وسط ولی باهاشون بازی نمیکنی فقط کار منو زیاد میکنی ماشااله خیلی خوب راه میری دیگه به همه جا سرک میکشی یه جورایی خودکفا شدی قربونت برم  حرف زدنت هم خیلی بامزه شده کلمه هایی که میگی :ابه .به به . مامان . بابا . جیش . عزیز . ایاهم یعنی اللهم مثلا میخوای صلوات بفرستی .ادو یعنی علو .جیز . ادیشه یعنی الهی شکر . نی نی که به همه میگی نی نی . فعلا چیز دیگه ای یادم نمیاد  دست و پاهاتو چشماتو موهاتو میش...
13 اسفند 1392

سورپرایز بابایی..

چند روز پیش به بابایی گفتم دلم لک زده برم مشهد بابایی چیزی نگفت تا دیروز اومد وگفت انشااله 4 شنبه میریم پابوس امام رضا (ع) خیلی خوشحال شدم خدارو شکر کردم که قسمت شد بریم مشهد عزیز دلم انشااله قسمت باشه بریم میشه دومین بار که شما میری پابوس امام رضا(ع)   محمد عزیزم ممنون که باز هم من را سورپرایز و خوشحال کردی  ...
12 اسفند 1392

ویروس گوارشی

سلام خوشگل من عزیز دلم 3 روز گذشته بدترین روزهای زندگیم بودن اخه شما خیلی حالت بد بود واز 5شنبه غروب تبت شروع شد اولش کم بود که بهت استامینوفن دادم ولی شب که شد تبت بدتر و بدتر شد تا خود صبح ناله کردی منم بالا سرت بیدار نشسته بودم که خدایی نکرده تشنج نکنی 6 صبح بود که تبت بدجور رفت بالا طوری که لپات سرخ شده بود لبات ترک خورده بود و خون میومد الهی من بمیرم برات که انقدر اذیت شدی سریع حاضر شدیم ببریمت دکتر که وسط راه بالا اوردی اونم چه بالا اوردنی تمام لباسای خودت و من کثیف شد رنگ صورتتم شده بود مثل گچ دیوار داشتم از ترس سکته میکردم برگشتیم خونه لباساتو عوض کردیم رفتیم بیمارستان عرفان دکتر گفت ویروسه گوارشیه تا یه هفته طول میکشه اومدیم خون...
4 اسفند 1392

عکسهای رنگی رنگی

عزیز دل مامان دیروز بابایی مجبور شد که سرکار بمونه و من و شما تنها موندیم البته عصر باباجون و مامان جون اومدن خونمون که هم من خیلی خوشحال شدم هم شما ولی یک ساعت بیشتر نموندن و به عشق شما اومده بودن عشق کوچولوی من  عصر که شد خیلی نق نق کردی حاضر شدیم رفتیم با کالسکه یه دور زدیم بعدشم رفتیم اتاقت یه چندتا عکس گرفتیم شبم که با بدبختی خوابوندمت کلی گریه کردی و باباتو میخواستی دیگه انقدر اشک ریختی که اشک منم دراوردی           تو این عکس هم داشتی چوب شور میخوردی    دستتو گرفتی بالا که از من چوب شور بگیری قربون دستت برم       ...
1 اسفند 1392
1